تنهایی رفتن آبتین به پیش دبستانی
امروز دیگه واقعا باید می رفتم مدرسه هیچ راهی نداشتم می تونستم با خودم ببرمت اما قصدم این بود که عادت کنی به پیش دبستانیت روز قبل اعلام کردی با خاطره می رم اما خاطره زیر بار نرفت گفتی با سارینا می رم اما سارینا هم خودش بچه هست و نمیشه بهش اعتماد کرد آخرش دست به دامن خونواده بابا شدی گفتی با عمه زهرا می رم اما بابا موفق نشد باهاش حرف بزنه القصه صبح زود که شب قبلش هم شب قدر بود حاضر شدم هم تو هم خودم دوش گرفتیم برات تغذیه و نون پنیر هم گذاشتم و گفتم مامان با بابا برو .تا دم در اومدی دنبالم و گفتی مامان منم با خودت ببر .دلم سوخت خواستم ببرمت که بابا صدات زد بابا بیا مامان دیرش شده و تو برگشتی و گفتی با بابام میرم سا...
نویسنده :
مامان
19:12